سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دردواره

شانه ای می خواهم

مانند شانه ی چمران برای کمال

یا شانه ی اقای سعیدی برای زینت

فقط و فقط برای گریه

تنها نه ....

بلکه با هم ....

نمی خواهم دوباره احساس تنهایی کنم...

و نمی خواهم احساس ترحم داشته باشد...

می خواهم فقط و فقط گریه کنم

برای خودم ...

کارام...

اشتباهاتم

......

ای کاش ...

بود شانه ای ...

خسته ام از بغض...

 

پ.ن 1 : طوفان دیگری در راه است را بخوان تا با کمال و زینت آشنا شوی

پ.ن 2 : بغض در دانشگاه و آن هم سر کلاس خیلی مزخرف است

پ.ن 3 : این نوشته رو 17 اردیبهشت نوشتم و امروز پیداش کردم !!!


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/11ساعت 10:45 صبح توسط دردواره| نظرات ( ) |

دلت که گیر باشد...

زود به زود دلگیر می شوی

از دور و بریات

از خودت

از زندگیت

و حتی گاهی از خدا...

 

پ.ن :

اگه این زندگی باشه

اگه این سهمم از دنیاست

من از مردن هراسم نیست

 

یه حسی دارم این روزا

که گاهی با خودم میگم

شاید مردم حواسم نیست


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/10ساعت 11:0 صبح توسط دردواره| نظرات ( ) |

یه سری حرفارو نباید به کسی بگی...

حتی نباید بنویسیشون...

باید بمونه تو خودت...

باید رسوب کنه تو گلوت...

باید بین خودتو خدا بمونه...

و البته نا شکری نکنی...

باید سعی کنی جلو خدا لبخند بزنی و حرفای دلتو بهش بگی...

لبخند هم نزدی مهم نیست ...

بالاخره خود خدا حال و روزتو میدونه دیگه...

البته تصور من اینه که میتونی یه خورده هم بهش غر بزنی...

اونم میزنه به حساب جوونی و روزای سخت زندگیت تو اینجا...

 


نوشته شده در سه شنبه 91/8/9ساعت 12:44 عصر توسط دردواره| نظرات ( ) |

یکی بود...یکی نبود...

غیر از خدا هیچکس حواسش نبود...

حواسش نبود که زندگیش کامل نیست...

که انگار یه رنگ از این همه رنگ کم است...

که دیگه گلهای نرگس بوی نرگس نمی دهند...

که انگار این موج خیال رسیدن به ساحل رو نداره...

هیچکس حواسش نبود که صاحبخونه تو مهمونی نیس...

حواس کسی نیست که ناسلامتی همه یه هدف دارن از زندگی شون...

حواس هیچکس نیست که زندگیش به مردگی بیشتر شبیه است...

نه... نه... نه...

صبر کن ....

یه صداهایی میاد

انگار حواس ها داره جمع میشه...

انگار مردم دارن تمرین می کنن...

نزدیک حرم امام رضا (ع)

کم کم باید زمینارو آب و جارو کنیم

باید به خودمون برسیم

زشته اقا مارو اینجور ببینه

باید این همه گرد و خاک و از تنمون بتکونیم

باید اماده شد

خداااا...

خودت کمکمون کن

اکشف هذه الغمة عن هذه الامة بحضوره و عجل لنا ظهوره انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا....

پ.ن : خدا کنه یه روز با نایبت مراسم استقبال از شما رو برگزار کنیم

پ.ن 2 : اول ذی حجه نزدیکه... خدا رو چه دیدی شاید امسال یه عروسی ویژه دعوت شیم

پ.ن3 : ذهنم اروم نبود و با موبایل پست گذاشتم قشنگ نبود ، خودتون قشنگ بخونید :)

 


نوشته شده در یکشنبه 91/7/23ساعت 3:55 عصر توسط دردواره| نظرات ( ) |

دوباره که نه برای چندمین بار تصمیم گرفتم که بنویسم

اگر خدا بخواهد ...


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/19ساعت 1:19 عصر توسط دردواره| نظرات ( ) |

<      1   2   3