دردواره
اسم خودشان را هم گذاشتند صحابه... انگار نشنیده اند که شما لعنت کردی خارج شدگان لشکر اسامه را ... به خودشان می گویند امت پیامبر... می بینى؟!! همه شان منتظر امروز بودند همه شان منتظر بودند تا همچین روزی فرارسد تا آشکار سازند کینه های بدر ، خون های احد ، و حسادت خیبر را ... منتظر بودند تا بگیرند افسار این مردم فراموشکار را مبادا علی(ع) هدایتشان کند و رسوایشان سازد... حتی فرصت ندادند اشکهاى زهرا(س) و حسنین(ع) خشک شود از قبل تر ها نقشه شان را کشیده بودند سقیفه مال الان و امشب نیست ... سقیفه را از خیبر تشکیل دادند از غدیر... زمانی که دست هاى علی(ع) را در دستش گرفت و گفت " فخ فخ یا علی " می شد کینه و بغض نسبت به علی را در چشم هاى بی حیایش دید علی(ع) هم فهمید على(ع) هم تمام ماجراى کوچه را همان جا فهمید اما چه مى توانست انجام دهد... خودتان به او گفتید سکوت کند و او هم اطاعت کرد و سکوت کرد اما... سکوتش از ضربه ابن ملجم ملعون نیز کارى تر بود... حتى از زهر جعده... و حتى از شمشیر و نیزه و سنگ هاى کربلا... میبینى پدر ِ امت میبینی رفتار امتت را با دخترت طعنه هایشان را از همین ساعات شروع کرده اند و فقط چند روز دیگر میبینى که چطور فدک را از دخترت غصب مى کنند... و چطور در کوچه بنی هاشم ... جلوی چشمان حسن (ع) ...دخترت را دختر تو را ... می بینی همه شان منتظر امروز بودند... . و ما هم منتظریم ... و خودت خوب مى دانى که انتظار ما توفیر دارد با این ها... ما منتظریم منتظر اماممان... تا انتقام بگیریم از آن نامردها... تا غمى که سال هاست با اهل بیتت عجین شده کمی فقط کمی تسکین یابد... و ما هم دل خوشیم به ایه اى که خودت برایمان از جانب خدا خواندى... و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون... پ.ن : این روزها دلم خون می شود تا چند روز پیش کربلا را نشان می دادند این چند روز هم مشهد و مدینه را و من در این شهر پر از دود و آلوده گرفتارم ... خدایا برای ما هم بنویس زیارت اهل بیت(ع) را... کم کم سیاهى حرمت جمع مى شود سفرهی اشک و روضهی ما جمع مى شود در هیئتت براى گریه ى تو جمع مى شدیم دیگر بساط جمع شدنمان ، جمع مى شود با دیدن عکس حرمت محظوظ مى شدیم پرچم سیاه روى گنبدت هم ، جمع مى شود چه زود دختر خود را فراخواندى بابا جدا ز نازدانه اش؟؟ اصلا مى شود کعب نى و تشت طلا و سه ساله ات هرشب غصه ى زینب تو جمع می شود با سینه زدن گرد شما پروانه میشدیم پروانه مگر به قبر مادرت شمع مى شود؟؟ جانم فداى سقاى حرم ، ولى دلم گوید که سقا ، تشنه و بى دست نمى شود!!! روزىـ کربلای خودت را عنایتى فرما ارباب مگر از لطف و کرمت کــــــم مى شود شاعر نبوده ام به بزرگواریت ببخش اینها براى زخم تو مرهم نمى شود پ.ن 1 : خیلی دوس دارم بازم این شعرو ادامه بدم ... پ.ن 2 : اولین شعر دوران زندگیم بود از تمامی شاعرا عذر خواهی میکنم خوشحال میشم ایرادات شعر رو تو نظرا بگید پ.ن 3 : این عکسو خیلی دوست دارم ... ممنون می شم دعام کنید ! وقتى دلت گرفته باشه... دیگه مهم نیست فردا چه تمریناییو باید تحویل بدی و یا یکشنبه امتحان دارى و یا باید کار عقب افتادتو انجام بدی ، چون دلت گرفته... باید بى خیال همه کارات بشى و برى با یکى حرف بزنى یکى که نصیحتت نکنه و در عین حال که حرف نمى زنه بهت امید بده غماتو ازت بگیره و دل گرفته تو ، وا کنه تو این موقعیت چی بهتر از سه تا رفیق پایه و یه ماشین و یه جاده خلوت بدون ترافیک به بهشت زهرا (س)... تا اذان به دیدن اقوام همدیگه میرویم و فاتحه اى میفرستیم و از خانمى که همیشه بعد از در فرعى بهشت زهرا شکلات میفروشد خیراتى براى اقواممان مى خریم... کمى از غم عصر جمعه کم میشود اما ... باید دین خودمان را به نائب امام زمانمان و به ولى فقیدمان ادا کنیم به کنار مزار امام و خانواده اش میرویم و جلوى او با خدا عهد میبندیم که از امام خامنه اى با همه ى وجود دفاع میکنیم و نمى گذاریم سقیفه ای دیگر رخ بدهد نمی گذاریم دوباره جام زهر تعارف ش کنند نمی گذاریم ... وقت اذان میرسد و بعد نماز مردم اماده رفتن مى شوند اما هنوز کار من و رفقا تموم نشده ... نا سلامتى دنبال گوشى بودیم براى دردـ دل ... نا سلامتى دلمان گرفته بود ... سمت سالن دعاى ندبه میرویم از ماشین پیاده میشویم رو به رویمان قطعه منافقین است...هوا تاریک شده ... با همیم اما "ترس" دارد ، خیلی هم "ترس دارد"... اما تنها نیستیم اگر رو ب رویمان منافقین هستند شهدا نزدیک تر از انها هستند ... نمى گذارند بترسیم... بالاخره پیدا میکنیم قطعه مقصود را سرباز انجا که چهره ما را میبیند میفهمد که تا زیارت نکنیم از اینجا نمى رویم میفهمد که حالمان خوش نیست ... زیاد پا پیچمان نمی شود و می گوید سریع زیارت کنید و سریعتر بروید ما هم سری تکان می دهیم ... ... ... رسیدیم از اینجا به بعدش سریع اتفاق افتاد خیلی سریع دیگر همدیگر را نمی شناختیم هر کس سراغ قبری رفت یکی حاج همت یکی شهید تهرانى مقدم یکى سید مجتبى هاشمى و.... حرف زدیم حرفایی که ین خودمانو شهدا باقى میماند تا ابد سبک شده ایم... خیلی سبک ... انگار .... ولش کن باقی داستان خصوصی ست ... .... بر میگردیم ... بى خیال کاراى عقب افتاده ... دلت گره خورده باشد آن وقت دنیایت گرفته است... باید بروى و درد دل کنى با کسى که در عین حرف نزدن گره دلت را باز کند ... برای ناسخ و منسوخش ! طرح توسعه بارگاه خانم حضرت رقیه کلید خورد زمین های اطراف خریداری شدند جز یک زمین که متعلق به یک فرد یهودی بود قیمت را تا حدود دو برابر افزایش دادند اما یهودی حاضر به فروشش نشد گفت اگر هم بخواهم بفروشم به اهل این خاندان نمی فروشم ...... یهودی(که من فکر نمی کنم دیگر یهودی باشد) سند زمین را خودش تحویل داد از اوقبول نکردند تا بفهمند جریان چیست که فرد متحول شده است توضیح داد : همسرم باردار بود دکتر گفت نه خودش و نه بچه اش زنده نمی مانند نا امید در راه چشم به بارگاه این خانم افتاد گفتم نه از تو خوشم می آد نه از بابات خوشم می آد نه از خاندانتون اما اگر بشه که همسرم و بچه اش سالم بمونند ....... همسر و بچه سالم به دنیا آمدند اما حرف دل ما چیه؟؟ رفقا ما هم ایشون رو دوست داریم هم پدرشون و هم خاندانشونو پس گره به کارتان افتاد نگران نباشید... درمانی مانده هنوز... پ.ن : کار آنان که تو را نسخ می کنند... گیر کند ،سفره برای تو نذر می کنند پ.ن 2 : گله دارم از شما روحانی بزرگوار : تحقیق کرده ای درست اما رسانه ملی جایش نیست که این تحقیقاتت را به مردم ارائه دهی با عقاید مردم بازی نکن بزرگوار و اما رسانه ملی : از طرفی کسی رو میاری که حضرت رقیه را واقعی نمی داند و بعد ویژه نامه شهادت ایشون رو پخش می کنی؟؟؟ پ.ن 3 : این را از مداحی شنیدم که خیلی خیلی بعید است برای شور کاذب دادن به مجلس این داستان را تعریف کرده باشد یه وقتایی باید به تک تک کلمات مقتل فکر کرد ... تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی ذات الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله .... ممسوس از مماس می آید و بهتر از من می دانید که وقتی چیزی بر چیز دیگر مماس است یعنی دو شیء با هم تماس دارند یعنی اربابمون حضرت علی اکبر(ع) با ذات دقت کنید با ذات خدا (نه صفات ...) تماس دارد جایی خواندم پیامبر هم برای حضرت علی همین صفت را به کار برده اند واقعا علی اکبر حیدر کربلا بود و البته بی شباهت با مادر هم نبود اصلا وقتی فهمیدند اسمش علی جور دیگری جنگیدند این مردمان کینه ای بی وفا یادشان رفته بود که علی نیمه های شب برایشان غذا می برد... حالا باید بسوزیم و بمیریم وقتی اربا اربا را می شنویم عرب برای هر چیزی اربا اربا را استفاده نمی کند به لغت نامه مراجعه کنید نمی توانم توضیحش را بنویسم اگر کمی فقط کمی دلتان لرزید دعایم کنید السلام علی الحسین (ع) و علی علی بن الحسین (ع) و علی اولاد الحسین(ع) وعلی اصحاب الحسین (ع) امام سجاد (ع) فرمودند : ما از زبان اهل شام اذیت شدیم از نگاه اهل کوفه ........................................................................... پ.ن : اخه بی انصاف سوزوندن دل یه دختر 3 ساله چه کیفی داره ؟ تو جامعه می خونیم کل شی خاضع له مصداقشم خم شدن نیزه در برابر سه ساله ارباب ما ببین که آتش خیمه کشنده می سوزد میان خیمه زنی زنده زنده می سوزد خلخال را کشید و زنی التماس کرد یک زن به مرد بد دهنی التماس کرد قسمتی از اشعار روز عاشورا در مسجد ارک که مال امشب است پ.ن : آخر مگر دختربچه چقدر سریع می تواند فرار کند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگر می شود بی صفتان حرمت رعایت کنند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آجرک الله یا صاحب الزمان
.
.